سازگارى و همسويى علم و دين

پدیدآورعباس شیخ شعاعی

نشریهکلام اسلامی

شماره نشریه17

تاریخ انتشار1388/01/28

منبع مقاله

share 1280 بازدید
سازگارى و همسويى علم و دين

عباس شيخ شعاعى

در نوشته‏اى كه پيش روى خوانندگان عزيز قرار دارد، مباحث زير مورد بررسى واقع شده است:
1. آشنايى با معناى لغوى وكاربرهاى اصطلاحى دو واژه‏ى «علم » و «دين‏».
2. پيشينه‏ى بحث تقابل علم و دين.
3. طرح و تحرير محل بحث.
4. نقش پيامبران در پيدايش و رواج علوم
5. رسالت پيامبران در قبال علوم.
6. نسبت ميان علم و دين.
7. تلقى دين از انسان.
8. جمع‏بندى و خاتمه.

1. آشنايى با معناى لغوى وكاربردهاى اصطلاحى دو واژه «علم‏»و «دين‏»

پيش از ورود به مباحث اصلى، آشنايى با معناى لغوى و كاربردهاى اصطلاحى اين دو واژه امرى لازم به نظر مى‏رسد.

الف. واژه‏ى علم

نخست واژه «علم‏» را بررسى مى‏كنيم:
«علم‏» يك معناى لغوى دارد كه از ديرباز در همين معنى به كار مى‏رفته است و هنوز هم به همين معنى كاربرد دارد و آن عبارت است از: «مطلق دانستن و دانايى‏» كه در برابر مطلق نادانى و ندانستن به كار مى‏رود. و معادل انگليسى آن [Knowledge] مى‏باشد..
به اين معنى، «علم‏» شامل هر نوع دانشى مى‏شود، خواه از دانش‏هاى حقيقى باشد يا اعتبارى، عقلى باشد يا نقلى، درجه اول باشد يا درجه دوم، مفهومى وحصولى باشد يا حضورى يا شهودى و...هيچ نوع دانشى از گستره‏ى اين «علم‏» بيرون نيست.
از اين معناى عام‏« علم‏» كه بگذريم، با كاربردها و اصطلاحات فراوانى براى آن مواجه مى‏شويم كه بحث از آنها وشمارش يكايك آنها چندان مفيد فايده و مرتبط با بحث ما نيست و لذا اشاره مى‏كنيم به اين كه: يكى از اين كاربردها كه رواج فراوانى يافته است، عبارت است از:«مجموعه قضاياى حقيقى كه از راه تجربه حسى قابل اثبات باشد». (1) و اين «علم‏» را اصطلاحا دانش تجربى مى‏نامند كه معادل آن در زبان انگليسى [Science] مى‏باشد. امروزه هر جا سخن از گفتارهاى علمى و غير علمى يا ملاك‏هاى علمى بودن و علمى نبودن قضايا گفته مى‏شود، مقصود، همين اصطلاح خاص است. و به نظر مى‏رسد كه ريشه‏ى اين كاربرد، باز مى‏گردد به انديشه‏هاى فرانسيس بيكن (2) ، روش شناس نامدار انگليسى كه به دليل تاكيد فراوان بركاربر روش مشاهده و آزمون و جداول حضور و غياب ومقايسه با درجات، او را بيشتر روش شناس مى‏دانند تا فيلسوف. او علاوه بر اين كه بر تجربى بودن يافته‏ها تاكيد مى‏ورزيد، بر نتايج عملى دانسته‏ها نيز پاى مى‏فشرد، و تا آنجا بر اين امر اصرار داشت كه او را اولين كسى مى‏دانند كه گفته است:«علم قدرت است‏» (3) . هر چند كه بيكن را واقعا يك فيلسوف اصالت تجربى نمى‏توان ناميد، ولى تاثير فراوانى بر پيدايش اين نحله‏ى فلسفى داشته است.
در هر حال، در مباحث آتى بايد روشن كنيم كه مقصود ما در بحث از سازگارى علم و دين چه نوع علمى است. مقصود يافته‏هاى تجربى است‏يا معنايى وسيعتر براى علم درنظر است.

ب. واژه «دين‏»

در كتابهاى لغت‏براى «دين‏» معانى متعددى آورده‏اند. از جمله: اطاعت، معصيت، ورع، پاداش و مكافات، ملك، حكومت، سيره و روش و حساب و محاسبه و.... (4)
در قرآن مجيد نيز برخى از اين كاربردها مشاهده مى‏شود. فى‏المثل در سوره مباركه حمد، خداوند (در مقام برشمردن صفات خود) مى‏فرمايد:«مالك يوم الدين‏» كه در اينجا گفته‏اند مقصود از «يوم الدين‏» روز حساب يا جزا و يا پاداش و مكافات است. (5)
از ميان نزديك به 100 مورد كاربرد اين واژه در قرآن، كمتر از 20 مورد آن به همين صورت «يوم الدين‏» به كار رفته است و به معنى روز جزا و كيفر يا روز حساب كه مقدمه پاداش ومكافات است، مى‏باشد. ولى در اغلب موارد«دين‏» به معنى شريعت‏به كار رفته است. برخى از كسانى كه به تحليل كاربردهاى مختلف واژگان در قرآن پرداخته‏اند معتقدند كه استعمال لفظ «دين‏» در شريعت، استعارى است و دليل اين استعاره، وجود اطاعت و سرسپردگى در دين است. (6)
مرحوم علامه طبرسى صاحب تفسير گرانقدر مجمع البيان ذيل آيه‏ى شريفه‏ى: «ان الدين عند الله الاسلام...» (7) آورده است كه: «در اين آيه منظور از «دين‏» اطاعت است ولى اصل دين به معنى پاداش است و از آن جهت اطاعت را دين ناميده‏اند كه اطاعت‏به خاطر پاداش گرفتن است، يعنى خداوند در ازاى اطاعت پاداش خواهد داد». وصاحب قاموس قرآن توجيه طبرسى را بر توجيه راغب ترجيح داده است. (8)
اما به نظر مى‏رسد كه توجيه راغب به واقع نزديكتر باشد زيرا: حقيقت و روح دين، همان سر سپردگى و انقياد به معبود است و اين انقياد و سر سپردگى مراتبى دارد كه دركلام مولا على عليه السلام چنين تبيين شده است:
كسانى خدا را از سر ترس مى‏پرستند كه آن، عبادت بردگان است ، كسانى خدا را به دليل طمع به بهشت مى‏پرستند كه اين عبادت بازرگانان است و كسانى خدا را براى سپاسگزارى به پيشگاه آن بى‏نياز مى‏پرستند، كه اين عبادت آزادگان است. (9)
در كلام گهربار مولا، سر سپردگى به دليل طلب پاداش تنها مرتبه‏اى از عبادت محسوب شده است اما مرتبه بالاتر از آن، سرسپردگى مطلق است نه مشروط، كه در آن ، خود سر سپردگى موضوعيت دارد، اطاعت، طريق رسيدن به پاداش نيست‏بلكه اطاعت و انقياد خود، هدف است نه وسيله. و اگرحقيقت دين را انقياد براى پاداش بدانيم، در آن صورت ، شامل مراتب عالى انقياد نمى‏شود، در حالى كه انقياد حقيقى در مرتبه عالى آن تحقق مى‏يابد كه عبادت آزادگان است، عبادت كسانى كه از يوغ انانيت رها شده و «خود»ى نمى‏بينند تا برايش طلب پاداش كنند، «خود»ى نمى‏بينند تا از آن مايه بگذارند و خرجش كنند، اميد سود وپاداش داشته باشند.

ج. دين به معناى عام

نكته ديگرى كه توجه به آن لازم است، گستره‏ى همين كاربرد استعمارى دين است كه تقريبا كاربرد رايج آن نيز هست.
هم در بيان قرآن مشاهده مى‏شود كه گاهى لفظ «دين‏» به معناى وسيعى به كار رفته است و هم در عرف و فرهنگ جوامع امروز بشرى اين واژه معناى وسيعى يافته است. يك نمونه از كاربرد قرآنى، آيه‏ى شريفه‏ى :«دين شما براى شما و دين من براى من‏» (10) است. ونمونه ديگر در نقل سخن فرعون درباره‏ى حضرت موسى عليه السلام آمده است. فرعون مى‏گويد:
«من مى‏ترسم كه موسى دين شما را تغيير دهد يا در زمين فساد كند». (11)
اما در فرهنگ امروز مغرب زمين «دين‏» به معناى وسيعى به كار مى‏رود. كسانى كوشيده‏اند تاتعريفى از دين ارايه دهند و به اين منظور تعبيرهايى از اين قبيل آورده‏اند:
«ايدئولوژى‏اى نظير كمونيسم را نيز مى‏توان يك دين ناميد» (12) يا مى‏توان دين را به «آنچه انسان در اوقات فراعت‏خود انجام مى‏دهد» (13) تعريف كرد. وحتى برخى را اعتقاد بر اين است كه در دين اعتقاد به خدا ضرورى نيست. (14) همچنان كه در دين انسانيت فيلسوف فرانسوى اگوست كنت (15) مشاهده مى‏شود. زيرا در اين مسلك، خدايى وجود ندارد و در حقيقت انسان به جاى خدا نشسته است و انسانيت همان خداى اين دين است. (16)

د. دين به معناى خاص

قرآن غالبا وقتى كه «دين‏» را به معناى شريعت‏به كار برده، به صورت مقيد ذكر فرموده است. قيدهايى كه براى «دين‏» آورده و نشان داده است كه خداوند به دين خاصى نظر دارد و هر شريعتى مرضى او نيست، گاهى به صورت اضافه وصف است و مانند آن. وگاهى به صورت الف و لام(ال) عهد ذكرى يا ذهنى كه در آغاز آن قرار داده است. برخى از قيدهايى كه براى «دين‏» به كار رفته از اين قرار است:
1. تعبير : «دين الله‏». (17)
2. تعبيرهاى «الدين كله لله‏» ، «يكون الدين لله‏» و مانند آن. (18)
3. تعبيرهاى :«الدين الخاص‏» ، «مخلصا له ديني‏» و مانند آن. (19)
4. تعبير: «دين الحق‏» . (20)
5. تعبيرهاى: «الدين القيم‏» و «دينا قيما» . (21)
6. وگاهى با الف و لام عهد ما را به دين خاصى ارجاع مى‏دهد. (22)
از مجموع آيات فوق بر مى‏آيد كه مطلق دين و روش و شريعت و آيين مرضى‏خداوند نيست، بلكه آنچه نزد او پسنديده است دين قويم، حق و الهى است، دينى كه از جانب خود او آمده و بر بشر عرضه شده باشد. و آن، البته دين اسلام است. چنان‏كه خود او فرموده است: «هركس دينى جز اسلام برگزيند از او پذيرفته نيست‏». (23) و اسلام دينى است كه از آدم عليه السلام آغاز شده و در تعليما پيامبر خاتم حضرت محمد (24) به حدكمال خود رسيده است و طبعا تمامى تعليمات انبياى عظام الهى كه از دست تطاول روزگار و تحريف تحريفگران به دور مانده باشد، شريعت اسلام محسوب مى‏شود و البته چون كه صد آمد، نود هم پيش ما است. اگر كسى معتقد به شريعت پيامبر خاتم باشد شرايع سلف را نيز دارد همراه با اضافاتى كه مكمل آنهاست. و لذا در آيات آغازين سوره بقره فرمود:«از اوصاف متقين آن است كه به آنچه بر پيامبر خاتم و آنچه بر پيامبران پيش از او نازل شده است ايمان مى‏آورند». (25) وحضرت خاتم در آخرين روزهاى حيات ماديش جانشين شايسته خود را معرف فرمود و خداوند در خصوص اين رويداد مهم تاريخ اسلام، اين آيه را نازل فرمود كه: «امروز دين شما كامل شد و نعمت‏بر شما تمام گشت و اسلام دين مرضى من مى‏باشد». (26) حال، اگر به اصل ريشه يابى لغوى واژه‏ى «دين‏» و توجيهاتى كه در خصوص معناى اصطلاحى آن شده بود، باز كرديم در مى‏يابيم كه توجيه راغب مرجح به نظر مى‏رسد. زيرا از سويى دين الهى، دين حق و دين خالص است و اين كه ديندار بايد خود را براى خدا خالص گرداند. و در چند آيه‏ى قرآن نيز مشاهده كرديم كه سخن از خالص كردن دين براى خداست. و از سوى ديگر سخن در اين است كه دين، اجبار بردار نيست، در دين اكراه راه ندارد و دين نمى‏تواند اجبارى باشد. (27) زيرا حقيقت دين اخلاص است و اخلاص با اجبار حاصل نمى‏شود. راغب ذيل همين آيه چنين گفته است:«گفته شده مقصود از "دين" در اين آيه اطاعت است و اطاعت‏حقيقى فقط با اخلاص ميسر مى‏شود و در اخلاص، اكراه راه ندارد». (28) بنابر اين به نظر مى‏رسد كه حقيقت و روح دين همان سرسپردگى به مبدا اعلى است. و اين سرسپردگى در واقع برآورنده‏ى نياز روح پر تكاپوى بشر و آرامش بخش جانهاى بى‏تاب انسانهاست، كه «دل آرام گيرد به ياد خداى‏». (29)

ه. تعريف دين

در پايان اين بخش بايد يادآورى كنيم كه واقعا دين با توضيحاتى كه آمد، تعريف بردار نيز نيست. يعنى تعريف زمانى ميسر است كه معرف محاط انسان واقع شود در حالى كه دين واقعا محاط انسان نمى‏شود. دين يك پديده طبيعى همانند يك صندلى و ميز يا سنگ وكوه نيست كه بشود آن را در برابر خود نهاده و درباره‏اش نظر داد. دين، هم نظر و هم عمل را شامل مى‏شود. بحشى از معرفت نسبت‏به دين با عمل حاصل مى‏شود و تا زمانى كه عمل و تزكيه نفس نباشد آن بخش از معرفت دينى حاصل نمى‏شود. آنانى كه گمان مى‏برند، بيرون از دين بهتر مى‏توان دين را شناخت، گمان باطل مى‏برند و خيال خام مى‏پرورند; زيرا معرفت دين از جنس معرفت‏سيب و پرتقال نيست كه بشود از بيرون بر آن احاطه يافت. بخشى از معرفت دين بعد از ديندارى و به واسطه آن حاصل مى‏شود و آن در سايه‏ى عمل است. بنابر اين تعريف جامع و مانعى از دين نمى‏توان ارايه كرد. لكن بعد از آنچه گذشت، بر اساس يك تسالم عرفى مى‏توانيم بگوييم كه مقصوداز واژه «دين‏» در عنوان مقاله حاضر، دين به معناى عام آن نيست، بلكه مقصود همين دين حق، دين مرتضى، دين قيم و دين اسلام است.

2. پيشينه بحث تقابل علم و دين

مساله رابطه علم و دين به صورت‏هاى مختلف وبا عنوان‏هاى گوناگونى مطرح بوده و هست كه هر كدام خود، ميدان خاصى براى بحث محسوب شده و گفتارى جداگانه و بحث و كاوشى به كمال مى‏طلبد. عنوان‏هايى از قبيل، رابطه عقل و نقل، كلام و فلسفه و اخيرا عنوان سنت و مدرنيسم. البته راقم اين سطور اذعان دارد كه على‏رغم صبغه واحدى كه در همه‏ى اين گونه مباحث وجود دارد، اختلافها و تفاوت‏هايى نيز ميان آنها به چشم مى‏خورد و به همين دليل نيز گفته شد كه هر كدام مقالى خاص و مستوفى مى‏طلبد.
به هر حال، اگر علم را به معناى نسبتا عام آن شامل همه دانستنيهاى بشر لحاظ كنيم و آن را در برابر دين به عنوان مجموعه باورهاى وحيانى قرار دهيم، همواره در ميان انسانها مساله نسبت ميان اين دو مطرح بوده است. و در هر زمانى هر پيامبرى كه برانگيخته مى‏شده است، مردم آن جامعه يا دست كم جمع كثيرى از آنها با اعتماد بر دانسته‏هاى پيشين خود با پيامبران در مى‏افتادند و باورهاى نياكان خويش را به رخ آنها مى‏كشيدند. و در مقام رد دعوت انبيا كه مردم را به دين خود فرا مى‏خواندند، آنها به سنت آبا و اجدادى استشهاد كرده و خود را تابع آن معرفى مى‏كردند. (30) و يا اين‏گونه با پيامبر سخن مى‏گفتند كه: «آيا از ما مى‏خواهى كه خدا را عبادت كرده و سنت آبا و اجدادى خود را رها كنيم؟». (31) به اين معنى، همواره ميان تفكر جديد و باورهاى پيشين يك برخورد اوليه‏اى وجود داشته است. چنان كه در عرصه دانش‏هاى گوناگون نيز در آغاز با هر كشف جديد سر ناسازگارى وجود دارد لكن رفته رفته و به تدريج در صورتى كه اين نظريه جديد از استحكام لازم برخوردار باشد جايگاه خود را يافته و رواج پيدامى‏كند. و شايد بتوان گفت كه اين مخالفت‏هاى اوليه ناشى از تعصب جاهلى است كه ظهور و بروز آن خصوصيتى است كه حضرت امير عليه السلام در انسانها سراغ داشته و فرمود:
«مردم با آنچه نمى‏دانند دشمنند». (32)
آنچه گفته شد، اشاره‏اى به وضعيت اين مساله به وجه عام آن است در تاريخ بشر. اما آنچه كه مربوط به اين مساله به وجه خاص آن مى‏شود، شايد بتوان گفت كه تاريخچه يا پيشينه‏ى آن به دوران قرون وسطى(حدودا 400 تا 1500م) برمى‏گردد.
در دوران قرون وسطى و به خصوص از قرن دهم ميلادى به بعد، يكى از مباحث‏بسيار مطرح در مغرب زمين همين مساله رابطه عقل و نقل يا كلام و فلسفه بوده است. حدود 4 قرن (106م) را دوران ظلمت مى‏نامند، زيرا در اين دوران طرح مباحث فلسفى از سوى امپراطورى و كليسا ممنوع اعلام شده و از رواج افتاده بود. در اين ايام، اوقات انديشمندان، بحث‏هاى كلامى بى‏حاصلى سپرى مى‏شده است. ولى بعد از اين دوره يعنى از قرن دهم به بعد(گرچه جرقه‏هاى آن در آغاز قرن نهم با نهضت‏شارلمانى زده شد) مجددا بحث‏هاى فلسفى رواج يافته و انديشمندان به آنها روى آورده‏اند كه خود، داستان مفصلى دارد وجاى طرح آن اينجا نيست.
در هر حال، در آن دورانى كه مباحث فلسفى مطرح شده و رواج مى‏يابد، تلقى فيلسوفان مسيحى از فلسفه و نسبتش با دين اين است كه: فلسفه، تراويده‏ى از عقل است كه رسول باطن است. و بايد از سوى دينداران كه پيرو رسول ظاهرند مورد عنايت واقع شود. و در اين دوره سعى مى‏شود كه از فلسفه در جهت فهم و توجيه متون دينى استفاده شود. و البته اصالت‏با دين است واگر جايى توجيه فلسفى هم نداشت، عقيده دينى مخدوش نمى‏شود. بعدا در قرن‏هاى دوازدهم و سيزدهم و ادامه‏ى آن در قرن چهاردهم دو گرايش فلسفى افلاطونى و ارسطويى در مغرب زمين به ظهور مى‏رسد و به تدريج زمزمه‏هاى جدايى قلمرو دين و عقل به گوش مى‏رسد، و بعضا سه قلمرو را در نظر مى‏گيرند، نخست قلمرو اختصاصى دين كه عقل به آن راه ندارد، دومى قلمرو اختصاصى عقل كه دين به آن كار ندارد.
وسومى قلمرو مشترك ميان عقل و دين. سپس كسانى پا را فراتر نهاده و معتقد شدند به اين كه هيچ مساله دينى قابل اثبات عقلانى نيست و هيچ مساله عقلانى مورد اثبات دينى نيست. و البته بررسى رابطه ميان دين وعقل چنان كه اشاره شد نيازمند مقاله‏اى ديگر است.
در همين دوره اخير قرون وسطى به ويژه قرن‏هاى سيزدهم وبعد از آن انديشه‏هاى ارسطويى مورد اعتقاد كليسائيان واقع شده و به مثابه وحى منزل پذيرفته شد. و هر دانشمندى كه خلاف آنها سخن مى‏گفت مورد اذيت و آزار واقع مى‏شد. و آن دستگاه تفتيش عقايد وحكايتهايى كه درخصوص آن نقل شده است،(گرچه اين حكايتها وآمارهاى موجود در آنها خالى از اغراق نيست)مربوط به همين دوره است. اين سخت‏گيرى‏هاى ناصوابى كه از سوى دينداران كليسايى ومتوليان كليسا در مورد دانشمندان آن سامان در آن روزگار روا مى‏رفت، به تدريج موجبات ادبار انديشمندان به كليسا و به تبع آن، روى‏گردانى آنها از دين را فراهم آورد. و لذا در پايان قرون وسطى و آغاز دوران جديد، در عهد رنسانس و پس از آن، با رواج هيئت جديد، طبيعيات ارسطويى بر افتاد و از آنجا كه دينداران و متوليان كليسا سرنوشت‏خود را به ارسطو گره زده بودند، آنها نيز از صحنه‏ى فعال اجتماعى و سياسى كنار نهاده شدند و غربيان در نهايت‏به اين نتيجه رسيدند كه دين با علم سازگارى ندارد. يا بايد متدين بود و عقايد منسوخ را پذيرفت ويا دانشمند بود و به كشفيات تازه تن داد ولى از ديانت صرفنظر كرد. ازاين روى برخى به كلى دين را به كنارى نهاده و دانش تجربى را مقتداى خود گرفتند چنان كه در مورد اگوست كنت اشاره شد. و كسانى دين را از صحنه اجتماع به معنى عام آن بيرون رانده و در انزوا و فرديت كليسايى زندانى كردند. جمعى از اين انديشمندان به زعم خود ميان علم و دين نوعى سازگارى مى‏ديدند و آن را مى‏پسنديدند. چنان كه هايزنبرگ (33) از ماكس پلانك (34) نقل مى‏كند:
«از نظر ماكس پلانك دين وعلم بدين سبب با يكديگر سازگارند كه بنا به فرض او آن دو به حوزه‏هاى كاملا متفاوت واقعيت رجوع مى‏كنند. علم به كار جهان مادى عينى مى‏پردازد علم اين وظيفه را به ما محول مى‏كند تا درباره اين واقعيات عينى اخبار صحيح بدهيم و ارتباطات درونى آنها را درك كنيم. اما دين با دنياى ارزشها سر وكار دارد». (35)
استاد شهيد آيت الله مطهرى رضوان الله عليه به لحاظ تاريخى ريشه تقابل ميان علم و دين را به عقب‏تر برمى‏گردانند كه خلاصه‏ى فرمايش ايشان اين است:
زيان آورترين تحريف تاريخ، تحريفى است كه در تورات، كتاب مقدس يهوديان در خصوص داستان آدم و حوا، و رانده شدن آنها از بهشت و علت آن، رخ داده است.
حضرت استاد در بيان اين تحريف مى‏فرمايد: در همه‏ى متون دينى آمده است كه آدم وحوا از شجره ممنوعه خوردند و به همين دليل نيز از بهشت رانده شدند. لكن بحث در اين است كه آن شجره ممنوعه چه بوده است؟آنچه كه از متون دينى ما از قرآن و روايات برمى‏آيد، اين شجره را مربوط به جنبه حيوانيت انسان مى‏دانند نه جنبه انسانيت، يعنى يك امرى بوده از قبيل شهوت، حرص، حسد و... يعنى به او گفته بود حسود نباشد، حريص نباشد و... ولى اوحرص و حسد ورزيد و از آن مرتبه تنزل كرد و بيرون رانده شد. ولى از نظر تحريفگرانى كه تورات را تحريف كرده‏اند، آن درخت ممنوعه مربوط به انسانيت انسان بوده نه حيوانيت او. آنها گفته‏اند:دو كمال براى انسان وجود داشت و خدا مى‏خواست آن دو كمال را از او دريغ كند: يكى معرفت‏بود و ديگرى جاودانگى; آدم از درخت معرفت‏خورد و چشمانش باز شد و خدا چون‏كه ديد او چشمانش باز شده ترسيد كه از درخت جاودانگى نيز بخورد وجاودانه شود، لذا او را از بهشت‏بيرون كرد. در حالى كه از نظر متون دينى ما مرحله «تعليم اسماء» به آدم و معرفت دار شدن او قبل از خوردن از شجره ممنوعه است نه به واسطه آن. در هر حال، نتيجه اين تحريف اين شد كه بعدها، تضاد ميان علم و دين مطرح شد و گمان بر اين رفت كه يا بايد ديندار بود و با چشمهاى بسته زندگى كرد و يا بى‏دين بود وبا چشمهاى باز. وضرب المثل‏هايى شكل گرفت از قبيل اين كه «من جهنم با چشم باز را بر بهشت‏با چشم بسته ترجيح مى‏دهم‏». يا اين ضرب المثل كه: «من يك روز، زندگى كنم، چشمهايم باز باشد بهتر است از اين كه يك عمر چشمهايم بسته باشد وكور باشم كه بعد مى‏خواهم در بهشت زندگى كنم‏». (36)

3.طرح و تحرير محل بحث

بعد از بيان آنچه گذشت وقت آن است كه ببينيم مقصود ما از عنوان مقاله دقيقا چيست؟ مقصود ما از «علم‏» صرفا مجموعه يافته‏هاى بشر تحت عنوان علم در هر عصر ومكانى نيست. چه اين كه يافته‏هاى بشر كه به عنوان علم ناميده مى‏شوند در طى قرون و اعصار متحول مى‏شود و گاه در مطالعه تاريخ علم با اقوال متعارض و متضادى مواجه مى‏شويم كه هر دو قول متضاد نمى‏تواند با دين سازگار باشد. و البته مقصود ما، مجموعه‏ى گزاره‏هايى كه به نام دانش تجربى يا دانشهاى تجربى ناميده مى‏شوند نيز نيست، يعنى اين ادعا را نداريم كه مجموعه قضاياى موجود در كتابهاى فيزيك، شيمى و... مورد تاييد يا تكذيب دين واقع مى‏شود و ما موظفيم به اين كه هر نظريه علمى كه قبول عام يافت‏براى تاييد آن به دنبال آيه و روايتى بگرديم تا بتوانيم ندا سر دهيم كه قرآن ما و يا پيشوايان دينى ما در 1400 سال پيش چنين مطلبى را گفته‏اند; زيرا رسالت دين را در اين امور نمى‏دانيم. و پر واضح است كه سخن از سازگارى دين و تكنولوژى نيز نيست كه محتاج مقاله و تحقيقى جداگانه است (كه اگر فرصتى به دست آيد به اين مهم نيز به حول و قوه الهى خواهيم پرداخت). مقصود ما فقط اين نكته است كه انسان در نگاهش به هستى و طبيعت، مى‏تواند از دو منظر وچشم انداز به هستى بنگرد. اگر منظر او دين باشد هيچ ناسازگارى ميان دين كه باورهاى وجدانى است وعلم كه يافته‏هاى بشرى است وجود نخواهد داشت. اما اگر منظر او دين نباشد و از چشم انداز الحاد به هستى و طبيعت‏بنگرد، آنگاه ناسازگارى رخ خواهد نمود. در بخش‏هاى آتى در اين مورد توضيحات بيشترى خواهيم داد.
در خصوص «دين » نيز ، مقصود ما، دين اسلام است. و دين اسلام نافى ساير اديان نيست(البته منظور از ساير اديان، اديان موجود نيست، بلكه منظور حقايقى است كه بر عيسى، موسى، ابراهيم و ساير انبياى عظام الهى نازل شده است) بلكه مكمل آنهاست. چنان‏كه در آيات نخستين سوره مباركه بقره در وصف متقين فرموده است:
«و آنان كه به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل شده ايمان دارند». (37)
و نيز در پايان همين سوره مى‏فرمايد:
«پيامبر و مؤمنان به آنچه بر او نازل شده ايمان دارند، همگى به خدا، ملائكه و كتابهاى او و پيامبرانش ايمان دارند...». (38)
بنابر اين، مقصود ما از «دين‏» مسيحيت تحريف شده و يا تورات تحريف شده امروزى نيست. بلكه مراد ما وحى الهى است كه بر موسى، عيسى و محمد صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است. البته اگر مسلمان راستين باشيم، پيرو راستين موسى، عيسى، ابراهيم و... عليهم السلام نيز خواهيم بود. و آنچه امروز به عنوان مصداق شايسته دين مى‏توانيم نام ببريم اسلام است كه از متن قرآن و سنت معصومين عليهم السلام به دست مى‏آيد.
حال، براى توضيح سازگارى و همسويى علم و دين، بحث را در دو محور دنبال مى‏كنيم:
محور نخست نقش پيامبران در پيدايش و رواج علوم است و محور دوم رسالت انبيا در قبال علوم.

4. نقش پيامبران در پيدايش و رواج علوم

يكى از عرصه‏هاى تاثير انبياى عظام الهى در زندگى بشر، تاثير گذارى آنها در پيدايش و گسترش علوم است. البته بحث از اين كه جرقه هر دانشى كه بشر به آن دست پيدا كرده است‏به نحوى در سخنان پيامبران زده شده است، بحث جداگانه‏اى است كه گفتارى اختصاصى مى‏طلبد. اما آنچه در اينجا مى‏توان گفت اين است كه :هر چند هنوز تقسيم‏بندى علوم را انجام نداده‏ايم، لكن به هر حال همه دانشها از هر نوع كه باشد تراويده‏ى فكر بشر است. و انبيا نقش بزرگى در تشويق دينداران به تعليم وتعلم و در نتيجه گسترش و رواج علوم داشته‏اند. چنان كه حضرت على عليه السلام در مورد اهداف بعثت انبيا طى فرمايش مفصلى، از جمله فرموده‏است:
«...تا عقلهاى نهفته مردم را براى آنها برانگيزانند...». (39)
انبياى عظام الهى غبار كفر از چهره خرد خردمندان مى‏زدايند تا آنها به درستى تعقل كنند. و از طرفى تحريص و تشويق فراوان پيامبران الهى و به ويژه دين اسلام به فراگيرى علم، بسيار تاثير گذار بوده است.
در دين مقدس اسلام، محدوديت‏سنى را از فراگيرى دانش برداشته و پيامبر عظيم الشان ما در حديث مشهورى فرموده است: از گهواره تا هنگام وفات دانش بجوييد. و در حديث ديگرى فرموده: «دانش جويى در هر حال واجب است‏» (40) . محدوديت جنسى را نيز نفى كرده و فرموده است : «طلب دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است‏». (41) در دين اسلام محدوديت مكانى هم نفى شده چنان كه آمده است: «به دنبال دانش برويد حتى اگر در چين باشد». (42) حتى محدوديتى براى معلم نيز قايل نشده و فرمود: «سخن حق واستوار را فرا گيريد اگر چه از منافق باشد» (43) . و در جاى ديگرى آمده است: «سخن حق و استوار گمشده‏ى مؤمن است، هر جا آن را يافت او شايسته‏تر است‏به آن‏». (44) از اين هم فراتر رفته و خود خداوند خشيت از خودش را در عالمان منحصر ساخته و فرموده است:
«تنها عالمان ازخداوند خشيت دارند». (45) و در جاى ديگر مركب قلم دانشمندان را بر خون شهيدان ترجيح داده و فرمود:
«مداد دانشمندان برخون‏هاى شهيدان ترجيح دارد». (46)
البته در معارف دينى درمورد علم تقسيم‏بنديهايى صورت گرفته و دانش‏هايى را واجب دانسته كه شامل واجب عينى وكفايى مى‏شود. مثلاعلم پزشكى تا وقتى كه نياز مردم برآورده نشده است، براى هر كس كه بتواند آن را كسب كند واجب كفايى است، علم به معارف دينى و احكام لازم در زندگى واجب عينى براى همه است. دانشهايى را نيز مباح دانسته و آن هر دانشى است كه بود و نبود آن براى عالم نفع و ضررى نداشته باشد.(هر چند از دست دادن عمر، خود زيان است) و اگر دانشى زيان آور باشد خواه براى عالم يا جامعه او، حرام خواهد بود. و نيز دانشهاى مستحب و مكروه كه به تفصيل در منابع مربوط آمده است. (47)
از طرف ديگر در روايات ما سخنان فراوانى يافت مى‏شود از اين قبيل كه: «از نادانى تو همين بس كه به دانش خود مغرور باشى‏» (48) ، و در اين روايات، ثمراتى براى علم برشمرده‏اند كه ازجمله‏ى آنها عمل به آن تواضع و فروتنى، عبادت، اخلاص در عمل و امثال آنها است. و در حديثى آمده است كه‏«دانش نورى است كه خداوند در قلب هر كه بخواهد هدايتش كند مى‏افكند». (49)
حق اين است كه بررسى نظر اسلام راجع به علم و عالم و تعليم و تعلم فراتر از يك كتاب است تا چه رسد به اين‏كه در ضمن يك مقاله از آن بحث‏شود. لذا از بررسى همه جانبه آن صرف‏نظر كرده و جمع‏بندى مى‏كنيم:
از مجموع آنچه تاكنون آورديم، مى‏توان نتيجه گرفت كه: انبياى عظام الهى به ويژه پيامبر عظيم الشان اسلام، تشويق فراوانى به فراگيرى علم كرده‏اند. و آنچه مسلم به نظر مى‏رسد اين است كه مقصود آنها از علم، تنها علم به خدا و پيامبر و احكام و فروع نبوده است، بلكه انواع دانشهاى رايج در زمان ما را نيز شامل مى‏شده است. اما نقش انبيا و رسالت آنها تنها به همين تشويق و تحريص به فراگيرى علوم، محدود نمى‏شود بلكه رسالت آنها بيش از اين است، كه اينك به آن مى‏پردازيم.

5. رسالت انبيا در قبال علوم

محور ديگرى كه مى‏تواند به نحو شايسته‏اى به روشن شدن بحث كمك كند، مساله‏ى رسالت انبيا در قبال علوم است. در فصل پيشين مشاهده كرديم كه انبيا به ويژه پيامبر عزيز اسلام نقش شايسته‏اى در پيشبرد و رواج علوم داشته‏اند. چنان‏كه هرگاه ما مسلمانان سخنان آن عزيزان را شنيده و عمل كرده‏ايم، سيطره علمى و فكرى بر جهان نيز داشته‏ايم، چنان‏كه در قرن هشتم تا سيزدهم و چهاردهم ميلادى كه بخشى از آن، دوران ظلمت در غرب ناميده مى‏شود، در عالم اسلام اوج شكوفايى علمى و فرهنگى بوده است. و در همان دوره، آثار ابن سينا، غزالى، ابن رشد و فارابى به لاتين ترجمه شده و در اختيار غربى‏ها قرار مى‏گيرد و منشا رواج و شكوفايى علمى و فرهنگى در آن سامان مى‏گردد.
آنچه در بخش حاضر مى‏خواهيم بگوييم اين است كه تاثير انبيا محدود به آنچه در بخش گذشته گفتيم نمى‏شود، بلكه پيامبران تاثير مهمترى دارند كه عبارت است از جهت دهى و سمت و سو بخشيدن به تحصيل علم و تعليم وتعلم. دين، تعليم و تعلم را هدفدار مى‏سازد، و به تعبير درست‏تر آن را متوجه هدفى مقدس مى‏نمايد. دين، آدمى را به طلب هر علمى تشويق نمى‏كند. براى طلب علم يكى از سه حالت قابل تصور است، حالت نخست‏بى هدفى است وبه عبارتى علم براى علم. حالت دوم اين است كه داراى هدفى شيطانى باشد و يا به تعبير وسيع‏تر، هدفى دنيوى داشته باشد. و حالت‏سوم آن است كه داراى هدف الهى، معنوى و اخروى باشد.
به نظر مى‏آيد حالت اول چندان علمى نباشد; زيرا به هر حال انسان اگر سمت و سوى كارها و از جمله تعليم وتعلمش خدايى نباشد شيطانى خواهد بود. و قسم سومى مطرح نيست، لكن به فرض كه چنين چيزى ممكن هم باشد مورد تاييد دين نيست; زيرا عمر گرانبهايى كه مصرف مى‏شود بايد نتيجه‏اش تعالى و استكمال باشد. حالت دوم نيز پر واضح است كه مورد تاييد دين نيست، زيرا دين آمده است تا انسانها را هت‏خدايى بدهد، از آنها بخواهد كه در تمامى حركات و سكنات خود، خدا را در نظر گرفته و مقصد و مقصود خود بدانند. و لذا چنان‏كه در بخش پيش آورديم، از نظر اسلام حقيقت علم نور است كه در قلب مستعد افكنده مى‏شود. و از همين رو است كه براى علم ثمراتى برشمرده‏اند چنان كه در احاديث فراوانى از حضرت على عليه السلام نقل شده كه ازجمله ثمرات علم، عمل به آن، اخلاص در عمل، عبادت و غير اينها ذكر شده و در حديث طولانى اين‏طور فرمود: تقوا، دورى از هوا و هوس، پيروى از راه هدايت ، دورى از گناهان، دوستى برادران ايمانى ، رها كردن انتقام هنگام قدرت بر آن، راستگويى و اجتناب از شادمانى غافلانه و...دانسته شده است . (50)
از تعليم وتعلم براى غير خدا بسيار نهى شده باشد. فراگيرى علم بايد به خاطر خدا باشد. (51) و در روايات فراوانى ما را نهى كرده‏اند از اين‏كه علم را براى اغراض فاسدى از قبيل: مراء و جدال با مردم، فخر و مباهات به يافته‏ها، جلب آراى مردم به سوى خود وجلب نظر حاكمان و تقرب به درگاه آنها و امثال اينها، فرا گيريم. (52)

6. نسبت ميان علم و دين

براى ارايه‏ى بيانى شايسته از نسبت ميان علم و دين بايد يك تقسيم‏بندى در علوم انجام داده، آنگاه رابطه هر قسم از علوم با دين را بررسى كنيم.

تقسيم‏بندى علوم

برخى عقيده دارند كه همه‏ى علوم انسانى‏اند; زيرا به هر حال هر علمى را انسان بايد به دست آورد، پس ره‏آورد دست‏بشر است . بنابر اين انسانى است.
اما از اين نظر كه بگذريم در يك تقسيم‏بندى كلى مى‏توان علوم را به دو دسته انسانى و طبيعى تقسيم كرد. و عنوان «علوم انسانى‏» بر دانشهايى اطلاق مى‏شود كه به نحوى با انسان سر و كار دارد. با شانى از شئون و جنبه‏اى از جنبه‏ها و بعدى از ابعاد حيات فردى يا اجتماعى انسان سر و كار دارد. و «علوم طبيعى‏» عبارتند از دانش‏هايى كه موضوع آنها جنبه‏اى ازجنبه‏هاى طبيعت است. بنابر اين، علوم انسانى شامل رشته‏هاى روانشناسى، جامعه‏شناسى، فلسفه، الهيات، تاريخ، اقتصاد، مديريت، اخلاق، علوم تربيتى، تربيت‏بدنى، جغرافياى انسانى، ادبيات، حقوق، علوم سياسى و امثال اينها خواهد بود. و البته با يك توسعى علومى نظير تفسير، اصول فقه، و دراية الحديث و رجال و مانند آن را نيز مى‏توان جزو علوم انسانى به حساب آورد، مگر اينكه اينها را مشمول الهيات كه يكى از علوم انسانى ست‏بگنجانيم كه در آن صورت از آن بابت جزو علوم انسانى محسوب مى‏شوند. و دانش‏هايى از قبيل: فيزيك، شيمى، زيست‏شناسى، زمين شناسى، معدن، هيات و نجوم و رشته‏هاى فنى و مهندسى و امثال آنها را در شمار علوم طبيعى مى‏آوريم.
البته اين را مى‏پذيريم كه ممكن است تعيين يك حددقيق ميان اين دو دسته از علوم كارى دشوار باشد و اندراج هر يك از علوم تحت‏يكى از اين دو عنوان از دقت لازم برخوردار نباشد، لكن با اندكى تسامح مى‏توان اين تقسيم را پذيرفت.
در اينجا ناگزير از بيان دو نكته‏ايم:

نكته اول:

هدف خداوند از ارسال رسل و انزال كتب و تشريع دين و شريعت چه بوده است؟ به نظر مى‏رسد كه هدف، ارايه يك دستور العمل و برنامه زندگى براى انسانها بوده است تا با استفاده از آن انسانها به سعادت برسند و آن هدفى كه از آفرينش آنها در نظر بوده است تحقق يابد. و با توجه به اين‏كه هدف از آفرينش جن و انس عبادت و پرستش ذات اقدس پروردگار بوده است. (53) و از آنجا كه حقيقت عبوديت پروردگار توحيد در ربوبيت اوست. (54) و توحيد در ربوبيت عبارت است از اين كه، بنده فقط خدا را حاكم و مدبر جهان بداند و تنها او را شايسته اطاعت‏ببيند و تنها از او اطاعت كند. بنابر اين هدف اديان جز اين نيست كه انسانها را به سوى اطاعت انحصارى ازحضرت پروردگار بكشانند، تا آنها به كمال قرب الهى نايل شوند، و اين، همان سعادت و تكامل معنوى انسان است.

قلمرو مباحث دينى

از آنچه گذشت مى‏توان نتيجه گرفت‏حوزه و قلمرو دين و متون دينى مسائل و قضايايى است كه به نحوى در سعادت و وصول به مقام قرب الهى او مؤثرند. به عبارتى، هر چيزى كه در اين سير استكمالى و صعودى انسان براى او سودمند باشد و سير او را سرعت‏بخشد، مورد توصيه و بحث دين است. بنابر اين، دين بايد در عرصه حيات فردى و اجتماعى، در زمينه‏هاى اخلاق و سياست، مسايل حقوقى و مانند آن، سخن بگويد و رهنمود ارايه كند. از لحظه‏اى كه انسان متولد مى‏شود وحتى پيش از تولد او تا لحظه وفات، از لحظه‏اى كه از خواب بيدار مى‏شود تا آنگاه كه مى‏خوابد، در خلوت، اجتماع، خانه، خيابان، دانشگاه، كارخانه، بازار، در روابط انسان با خود، خدا، پيامبر، اولياى دين، پدر و مادر و محيط خانواده، دوستان، نحوه‏ى ارتباط او با جمادات، نباتات، حيوانات، طبيعت، محيط زيست و... در همه‏ى اين موارد بايد راهنمايى كند و كرده است. اينها همه، عرصه فعاليت و دخالت دين است.

نكته دوم

نكته ديگر اين است كه موضوع تربيت دينى، انسان است. موضوع علوم انسانى نيز انسان است. علوم طبيعى را نيز انسان كشف كرده و در نهايت در خدمت انسان قرار مى‏دهد. با توجه به موضوعيت انسان، بايد در نظر داشت كه اختلاف احتمالى آراى برخى عالمان با آراى و عقايد ارايه شده از سوى اديان در خصوص مسايل مربوط به انسان، ناشى از ديدگاه انسان شناختى آنهاست. لذا بايد نخست اشاره‏اى به ديدگاه انسان شناختى نموده، آنگاه رابطه ميان دين با انواع علوم را بررسى كنيم.

7. تلقى دين از انسان

البته بررسى انسان شناسى دين، خود بحث مفصلى مى‏طلبد كه بيش از يك كتاب درباره‏ى آن مى‏توان نوشت، لكن مى‏توان با استفاده از برخى آيات و روايات اشاره‏اى به روح ديدگاه انسان شناختى اسلام كرد.
آنچه مسلم به نظر مى‏رسد اين است كه: انسان اسلام از ميان موجوداتى كه مى‏شناسيم تنها موجودى است كه مى‏توان خليفه خدا بشود (55) و تنها موجودى است كه در مورد آفرينش او خداوند به خود تبريك گفته است. (56)
انسان مى‏تواند در سايه اطاعت‏حضرت حق نمونه‏اى بر مثال او بشود. (57) هدف و غايت آفرينش، فرد برجسته‏اى از ميان همين انسانها است. (58) و از مردمان خواسته شده است كه از او الگو گرفته و بر مثال او عمل كننند. (59) در اين ديدگاه شرط سرورى انسان و نشان آزادى او، بندگى شايسته‏ى ذات اقدس پروردگار است. (60) و بندگى ذات حق براى انسان شايسته، مايه‏ى فخر و مباهات است و ربوبيت‏حضرتش براى او مايه‏ى عزت وشرف. (61)
وخلاصه انسان اسلام، انسانى است كه مى‏تواند در پايان عمر خود، مورد خطاب حضرت دوست واقع شود وبه او گفته شود كه: «اى نفس آرام و مطمئن به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه تو از او خوشنودى و او از تو، پس از زمره‏ى بندگان خاص و در بهشت اختصاصى من وارد شو». (62)
اين، تصويرى اجمالى از انسان اسلام بود، اسلام آمده است تا انسان را آن‏گونه بسازد كه در پايان، بتواند مورد چنان خطابى واقع شود آمده است تا از انسان بالقوه، انسان بالفعل بسازد، آمده است تا انسان رابه مقام خلافت الهى برساند. و به طور طبيعى هر چيزى كه در اين خصوص راهگشا باشد و لازم، اسلام درباره‏ى آن سخن گفته است. و اصولا هر آنچه كه ربط وثيقى با اين مهم داشته باشد، مى‏توان انتظار بيان آن را از اسلام و قرآن داشت. و از اين رو است كه پيش از اين اشارت رفت‏به اين كه اسلام در خصوص «بايدها» و «نبايدها»ى فردى و اجتماعى انسان از لحظه تولد تا وفات، و از لحظه بيدارى از خواب شبانگاهى تا لحظه فرو رفتن به خواب، براى انسانها برنامه دارد و دستور العمل آورده است. انسان در هيچ لحظه‏اى خالى از حكم الهى نيست. و سر هر دو راهى مى‏تواند سخنى راهگشا و تعيين كننده از اسلام دريافت كند.

8 . جمع بندى و خاتمه

در پايان اين مقاله سطورى به عنوان جمع بندى آنچه گذشت و نتيجه‏گيرى و خاتمه تقديم مى‏شود:
دين براى پرورش انسان آمده است. دين براى اين آمده است كه راه رسيدن به خلافت الهى را به او بنماياند. و لذا درخصوص مسايل علوم انسانى، در قرآن مجيد وروايات معصومين عليهم السلام مطالبى موجود است كه بعضا استخراج شده و بعضا بايد استخراج شود و در عرصه‏ى حيات فردى و اجتماعى انسان، راهكارها و دستورهاى دينى تبيين و پياده شود. اما در خصوص علومى كه به معنى خاص كلمه، انسانى محسوب نمى‏شود و تحت عنوان علوم طبيعى از آنها ياد مى‏شود ممكن است در قرآن و روايات در مورد بسيارى از مسايل آنها صريحا مطلبى به چشم نخورد و مشاهده نشود. زيرا موضوع اين علوم، عالم طبيعت است كه در دسترسى بشر است و بشر مسئول است كه خود، به كشف قوانين حاكم بر عالم طبيعت در ابعاد مختلف آن كه تشكيل دهنده‏ى انواع علوم طبيعى است، بپردازد. و البته مسايلى از اين قبيل مستقيما نقشى در انسان سازى ندارد، مگر در يك صورت كه اشاره خواهد شد و آن، زمانى است كه از منظر توحيد به آن نظر شود. كه در اين صورت نيز آنچه كه مربوط به چنين منظر است البته در متون دينى مورد بحث واقع شده ولى آنچه محتواى دانش‏هاى طبيعى را تشكيل مى‏دهد مربوط به خود بشر است كه بايد بكاود و بيابد.
بنابر اين آنچه تحت عنوان علوم انسانى ناميده مى‏شود كه در گذشته به آنها اشاره كرديم از قبيل: اخلاق، سياست، روان شناسى، اقتصاد، جامعه شناسى... بايد آنها را از متون دينى خواست، از آنجا كه اينها مستقيما موضوعش انسان است در حوزه دين و متون دينى است كه از آنها سخن بگويند. اما اين كه راهكارهاى تبيين (مثلا) : جامعه شناسى اسلامى، روان شناسى اسلامى و... چيست وكدام است وچه تفاوتهايى با علوم انسانى غير اسلامى خواهد يافت، پرداختى تفصيلى به آن مقاله‏اى جداگانه مى‏طلبد. اما آنچه اجمالا در اينجا مى‏توان گفت اين است كه در تدوين چنين دانشهايى از روش تطبيق مساله به مساله ميان يافته‏هاى ساير انديشمندان و متون دينى، نبايد سود جست، به دليل اختلاقى كه در فرهنگها و روشها و زمينه‏هاى تدوين و رويش آن نظريات با فرهنگ اسلامى و زمينه‏هاى موجود در آن براى پديد آمدن دانشهاى انسانى وجود دارد. اگر چه ممكن است مساله‏هاى مشترك فراوانى ميان مردمان در فرهنگ‏هاى مختلف بتوان يافت ولى نحوه‏ى ورود به بحث و خروج از آن و روشهاى پذيرفته شده براى پاسخ‏گويى و حل آن مسايل متفاوت است. بايد بر اساس مبانى كلى انسان شناختى برخاسته از متون دينى مسايل قابل طرح در فرهنگ خودمان را در نظر گرفته و به دنبال راه حل براى آنها باشيم. البته اين، بدان معنى نيست كه ما هيچ نگاهى به يافته‏هاى ديگران نداشته باشيم. بلكه برعكس مى‏توان و مى‏بايد از يافته‏ها و تجربه‏هاى ديگران نيز استفاده كنيم اما در چارچوب انديشه و روش خود و با حفظ اصالت انديشه خود.
با توضيحاتى كه گذشت روشن شد كه مى‏توان سخن از علوم انسانى اسلامى و غير اسلامى گفت و معناى آن ابتناى اين علوم بر متون دينى و عدم ابتناى آنها است.
و اما در مورد علوم طبيعى نيز هر چند دست‏يافتن به قوانين حاكم بر طبيعت را نمى‏توان و نمى‏بايد از دين و متون دينى درخواست كرد و دين متكفل بحث از آنها نبوده و آن را به خود بشر واگذار كرده است. لكن در آنجا نيز ديدگاه پژوهشگر به طبيعت و به طور كلى به عالم هستى در جواب‏هايى كه به مسايل خواهد داد وبعضا در نوع مسايلى كه دنبال خواهد كرد تاثير مى‏گذارد. و چنان كه گذشت در صورتى كه پژوهشگر، ايمان به خدا داشته باشد نتايج پژوهشهاى او براى بشر سودمند خواهد بود، البته همواره اين امكان وجود دارد كه بهره برندگان ناصالحى از يافته‏هاى سودمند يك پژوهشگر سوء استفاده كنند. كه اين بحث، ما را به مبحث رابطه دين با تكنو لوژى سوق مى‏دهد كه خود بحثى است مستقل و نيازمند يك پژوهش تاريخى و همه جانبه كه اميد است در فرصتى ديگر به آن بپردازم.
حاصل آن‏كه اگر انسان در مطالعه در مورد انسان وطبيعت اصالت را به خدا ندهد و اعتقادى به او نداشته باشد، ناگزير محورى براى خود مى‏جويد كه جاى خدا بنشاند و وقتى كه خدا محور نباشد، خود انسان، محور خواهد شد، و اگر انسان، مدار و محور باشد هم علوم انسانى انسان مدارانه خواهد شد و هم نگاه ما به طبيعت و نحوه و ميزان بهره بردارى ما از مواهب طبيعت. بر اساس اصالت لذت يا اصالت‏سود ويا هر مكتبى از اين نوع. و اگر چنين باشد هر كارى مباح خواهد بود.
در حالى كه اگر اصالت‏با خدا باشد، انسان، در علوم انسانى معيار و منبعش وحى و متون دينى خواهد بود و در علوم طبيعى نيز، هر چه بر دانش او افزوده مى‏شود اعتقادات دينى او مستحكم‏تر شده به خداوند قرب بيشترى مى‏يابد. و هرگز خود را در برابر خدا يا به تعبيرى حاكم بر جهان نمى‏داند بلكه در تصرفاتش در طبيعت‏خود را مسئول در برابر خداوند مى‏داند. مى‏داند آنچه از قوانين كه مى‏يابد وكشف مى‏كند تاثير وتاثرها به اذن خداست، همه آويخته به اراده‏ى اوست واگر نازى كند فرو ريزد قالبها.
طبيعت را كه مى‏بينيد خدا را مى‏بينيد، در ماده هم خدا را مى‏بينيد و... او معتقد است كه معلومات فراوانى وجود دارد كه تنها از طريق وحى مى‏توان به آن دست‏يافت و اگر وحى نمى‏بود بشر هرگز نمى‏توانست‏با عقل خود به آن معلومات دست‏بيابد.
بنابر اين منظر و چشم انداز دينى مى‏تواند در رويكرد انسان و حاصل نگاه او به طبيعت و خود انسان تاثير اساسى نهاده و رابطه ميان علم و دين را دگرگون سازد.
در پايان با اذعان به اين‏كه اداى حق مطلب مستلزم كاوشى بسيار بيش از اين است ، نوشته حاضر را تنها مدخلى بر اين بحث تلقى كرده و اميد آن داريم كه مورد قبول ذات اقدس احديت واقع شود.

پى‏نوشت‏ها:

1. آموزش فلسفه، تاليف آيت الله مصباح يزدى، جلد اول، ص 61 و ص‏187 تا 190.
2. Francis Bacon (ض1626-1561).
3. براى آگاهى بيشتر از نظرات بيكن رجوع كنيد به كتاب: احوال و آثار و آراى فرانسيس بيكن، تاليف دكتر جهانگيرى، ص 35 به بعد.
4. ر.ك: المنجد فى اللغة، واژه‏ى « دان‏».
5. المجمع البيان فى تفسير القرآن، تاليف علامه طبرسى، جلد اول، ذيل آيه‏ى شريفه.
6. المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، واژه‏ى دين.
7. آل عمران/19.
8. المجمع البيان فى تفسير القرآن، جلد اول، ذيل آيه‏ى 19، سوره آل عمران.
9. قاموس قرآن، سيد على اكبر قرشى، ذيل واژه دين.
10. ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار، ان‏قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار.
نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت‏شماره 237; فيض الاسلام شماره 229
11.« لكم دينكم ولى دين‏» كافرون/6.
12. «اني اخاف ان يبدل دينكم او ان يظهر في الارض الفساد» غافر/26.
13. فلسفه دين،جان هاسپرز، ترجمه: واحد ترجمه دفتر تبليغات اسلامى، ص 16.
14. همان.
15. همان.
16. Auguste Cunte.(ض1857 1798)
17. براى آگاهى بيشتر در خصوص دين انسانيت و آداب و رسوم و معابد آن رجوع شود به كتاب: فلاسفه بزرگ آندره كرسون، ترجمه: آقاى ادى، جلد سوم، مبحث اگوست كنت.
18. آل عمران/83; نور/2: نصر/2 ومانند آن.
19. بقره/193 و انفال/39.
20. اعراف/29; عنكبوت/65; لقمان/32; زمر/2، 3، 11و 14; غافر/14 و65; بينه/5 ونساء/146.
21. توبه/29و33; فتح/28; صف/9 ونور/25.
22. يوسف/40; روم/30و43; بينه/5 و انعام/161.
23. بقره/132; توبه/132 و شورى/13.
24. «ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه‏» (آل عمران/85).
25. «والذين يؤمنون بما انزل اليك وما انزل‏من قبلك...» (بقره/4).
26. «اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا» (مائده/3).
27. «لا اكراه في الدين...» بقره/259.
28. المفردات فى غريب القرآن، واژه دين.
29. «الا بذكر الله تطمئن القلوب‏» رعد/28.
30. عباراتى از قبيل: «قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه آباءنا» لقمان/21; شعراء/74; يونس/78 و زخرف/22و 23.
31. عبارتهايى از قبيل «اجئتنا لنعبد الله وحده و...» اعراف/70; هود/62 و87 و ابراهيم /10.
32. الناس اعداء ما جهلوا. نهج البلاغه، بخش كلمات قصار، شماره 163.
33. W. Heisenberg ورنر هايزنبرگ (متولد 1901م) فيزيكدان برجسته آلمانى و برنده جايزه فيزيك نوبل 1932.
34. M.Planck.
35.گفتگويى درباره‏ى رابطه علم و دين، ورنر هايزنبرگ، ترجمه: نجفى زاده،ص 30.
36. مساله شناخت، استاد مطهرى، صص‏26 30.
37. «والذين يؤمنون بما انزل اليك وما انزل من قبلك...» بقره/4.
38. «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه والمؤمنون كل آمن بالله وملائكته وكتبه ورسله...» بقره/285.
39.« ...وليثيروا لهم دفائن العقول...» نهج البلاغه، خطبه اول.
40. طلب العلم فريضة على كل حال. ميزان الحكمة:6/ 464.
41. طلب العلم فريضة على كل مسلم ومسلمة. همان، ص 463.
42. اطلبوا العلم ولو بالصين، همان.
43. خذ الحكمة ولو من اهل النفاق، همان‏2/492.
44. الحكمة ضالة المؤمن فحيث وجدها فهو احق بها. همان.
45.«انما يخشى الله من عباده العلماء» فاطر/28.
46. يرجح مداد العلماء على دماء الشهداء. ميزان الحكمة:6/ 457.
47. براى آگاهى از تفصيل مطلب مراجعه شود به احياء العلوم، امام محمد غزالى، جلد اول; محجة البيضاء، مرحوم فيض كاشانى، جلد اول; آداب تعليم و تعلم در اسلام، شهيد ثاني، ترجمه: دكتر محمد باقر حجتى، فصل آخر.
48. ميزان الحكمة:6/ 501.
49. انما هو نور يقذفه الله في قلب من يريد ان يهديه. بحار الانوار:7/140.
50. ميزان الحكمة:6/ 499.
51.همان، صص‏478 480.
52. من طلب العلم لاربع دخل النار: ليباهى به العلماء، او يمارى به السفهاء، او ليصرف به وجوه الناس اليه... همان، ص 481.
53.«ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون‏» ذاريات/56.
54. العبودية جوهرة كنهها الربوبية. ميزان الحكمة:6/13.
55. «اني جاعل فى الارض خليفة‏» (بقره/30.
56. «فتبارك الله احسن الخالقين‏» مؤمنون/14.
57. «عبدي اطعني حتى اجعلك مثلي‏»; حديث قدسى.
58.« لولاك لما خلقت الافلاك‏»; حديث قدسى
59 «لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسعنة...» احزاب/21.
60. ان قوما عبدوا الله ... مراجعه شود به پانوشت‏شماره 10.
61.« كفى بى فخرا ان اكون لك عبدا وكفى بي عزا ان تكون لي ربا »; بحار الانوار : 77/402.
62. «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الى ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي‏» فجر/2927.

مقالات مشابه

تبیین دیدگاه علم دینی آیت‌الله جوادی آملی

نام نشریهقرآن و علم

نام نویسندهسیدحمید جزائری, عبدالباسط سعدالل

الإسلام سبق العلم

نام نشریهالعرفان

نام نویسندهمحمدعلی الزعبی

دست نياز به سوى قرآن و روايات

نام نویسندهمصطفی کریمی

قرآن كتابي عالمانه

نام نویسندهسیامک ظریفی

دين و معرفت علم

نام نشریهمکتب اسلام

نام نویسندهاحمد بهشتی

رابطه علم و دين

نام نشریهکلام اسلامی

نام نویسندهمحمد ایزدی, آموزگار

فلسفه دين و فلسفه علم دين (1)

نام نشریهمکتب اسلام

نام نویسندهاحمد بهشتی

هويت علم دينى

نام نشریهحوزه و دانشگاه

نام نویسندهخسرو باقری